1- با ده در جوشش گدای جوش ماست
چـرخ در گـردش اسیر هوش ماست
7- عشقهایی کز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود
7- دشـمن طاووس آمد پرّ او
ای بسا شه را بکشته فرّ او
7- این جهان کوه است و فعل ما ندا
ســوی مـا آیــد نــداهـا را صـــدا
8- کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گـرچـه باشـد در نوشتن شیر شیر
11- صدهزاران دام و دانه است ای خدا
مـا چـو مــرغـان حــریــص بـینـوا ...
12- گـفـت لـیـلـی را خـلـیـفـه کان تـویی
کز تومجنون شد پـریـشان و غـوی ...
12- جـان هـمـه روز از لگد کـوب خـیـال
وز زیـان وســود و از خـوف زوال ...
12- مــرغ بــر بــالا پـــران و ســایــهاش
مــیدود بـر خـاک و پـرّان مـرغ وش...
18- انـبـیـا در کـار دنـیـا جـبـری اند
کافران در کار عقبی جبری اند
21- مــادر بــتهــا بـــتِ نــفـس شـمـاسـت
زان که آن بت مار و این بت اژدهاست
47- هـرکـه او ارزان خرد ارزان دهد
گوهری طفلی به قرصی نان دهد
50- از عدمها سوی هستی هر زمان
هست یا رب کاروان در کاروان
51- چون شدی من کان لله از وله
حق تو را باشد که کان الله له
56- پای اسـتـدلالـیان چـوبـیــن بود
پای چوبین سخت بیتمکین بود
58- گاه بـانـگِ زیـر را قِـبـلـه کنی
گاه گـریهی زار را قُـبـلـه زنی
75- آن یـکـی نـحـوی به کشتی در نشست
رو بـه کـشتیبان نمود آن خودپرست...
75- چـون بمُردی تـو ز اوصاف بشر
بـحـر اسـرارت نـهد بر فرق سر...
81- آن یــکــی آمــد در یـاری بـزد
گفت یـارش کـیستی ای معتمد...
84- حق تعالی خلق را گوید به حشر
ارمـغـان کـو از بـرای روز نشر؟ ...
90- خلق اطفالاند جز مست خدا
نیست بالغ جز رهیده از هوا
97- از عـلی آموز اخلاص عمل
شیر حق را دان منزه از دغل ...
102- گـفـت دشـمـن را همی بینم به چشم
روز و شب بر وی ندارم هیچ خشم
103- زآبگیـنهی زرد چـون سازی نقاب
زرد بـیـنـی جـمـلـه نـــور آفـتـــاب ...
106- ایـن دهـان بر بند تا بینی عیان
چشمبند آن جهان حلق و دهان
113- ای برادر تو همین اندیشه ای
مـابـقی تو استخوان و ریشهای...
117- هین سگِ این نفس را زنده مخواه
کاو عـدوی جان توست از دیرگاه
127- هرکسی گرعـیـب خـود دیدی به پـیش
کای بُدی فارغ وی از اصلاح خویش ...
135- ای خُنُک آن را که او ایام خویش
مـغـتـنـم دارد گـذارد وام خویش ...
136- همچو آن شخص درشت خوش سُخُن
در مــیــان ره نــشــانـد آن خـاربـُـن ...
150- گِـل برآرند اول از قعر زمین
تـا بـه آخـر بـرکشی ماء معین
162- پـشّـه کـی داند که این باغ از کی است؟
کاو بهاران زاد و مرگش در دی است
168- مؤمنان در حشر گویند ای ملک
نـی کـه دوزخ بـود راه مشترک ...
204- اولـیـا اطفال حقّاند ای پسر
غائبیّ و حاضری بس باخبر
227- جـملهی ذرات عالـم در نهان
با تو میگویند روزان و شبان ...
238- این طلب مفتاح مطلـوبات توست
این سپاه نصرت و رایات توست
242- هر کسی را بهر کاری ساختند
مـیـل آن را در دلـش انـداخـتـند
242- عاقلان خود نوحهها پیشین کنند
جـاهلان آخر به سر بر میزنند
247- چـون بـیـارایـنـد بـهر حشر تخت
خود شفیع ما تویی آن روز سخت ...
249- قـوم دیـگرمـی شناسم زاولیا
که دهانشان بسته باشد از دعا...
254- آنچه میگویم به قدر فهم توست
مُـردم انـدر حـسـرتِ فهم درست
268- گوید او که روزگارم میبرند
خـود نـدارد روزگار سـودمـند...
283- آب کم جوتشنگی آور بهدست
تا بـجوشد آبت از بالا و پست
288- در جـوانی حمزه عمّ مصطفی
بـا زره مـیشـد مـدام اندر وغا ...
293- از همه محرومتر خفاش بود
کاو عـدوّ آفـتـاب فـاش بـود
297- گـفـت معشوقی به عاشق کای فتی
تو به غربـت دیدهای بس شهـرها ...
298- جـهـد کـن پَر را گِلآلوده مکن
لیک گوشت کر شد و پندم کهن
307- هین مرا بگذار ای بگزیده یار
تا رسن بازی کنم منصور وار
311- تو چو عزم دین کنی با اجتهاد
دیـو بـانـگـت بـر زند اندر نهاد ...
312- تـشـنـه مـینالد که کو آب گوار؟
آب هم نالد که کو آن آب خوار؟
322- گفت پیغمبر که چون کوبی دری
عـاقـبـت زان در بـرون آید سری ...
322- آن که روزی نیستش بخت و نجات
نـنـگـرد عـقـلـش مـگـر در نـادرات
326- بـنده مینالد به حق از درد خویش
صد شکایت میکند از رنج و نیش ...
340- پادشاهان جهان از بد رَگی
بو نبردنـد از شـراب بندگی ...
357- نیمِ عمرت در پریشانی رود
نـیـمِ دیـگر در پشیمانی شود
358- هرچه نـفست خواست داری اختیار
هرچه عقلت خواست آری اضطرار
359- تیـغ دادن در کفِ زنگّیّ مست
به که آید علم نادان را به دست
361- در حدیث آمد که یزدان مجید
خـلـق عالـم را سه گونه آفرید ...
361- خُرده کاری های علم هندسه
یـا نـجـوم و علم طبّ و فلسفه
362- هم چو مجنون در تنازع با شتر
گه شتر چربید و گه مجنون حرّ ...
363- کَـون مـیگوید: بیا من خوش پیام
وآن فسادش گفت: رو مـن لاشیام
364- بـس انـامل رشـک استادان شده
در صناعت عاقبت لرزان شده ...
364- از جهان دو بانگ میآید به ضد
تـا کـدامـیـن را تـوبـاشـی مـستعد ...
378- آن که عاقل بود عزم راه کرد
عـزم راه مـشـکل نـاخواه کرد...
379- برگذشته حسرت آوردن خطاست
بـاز نــایـد رفـتـه یاد آن هَـبـاست
387- خـانـه بـرکن کـز عقیق آن یمن
صد هزاران خانه شاید ساختن ...
392- مشرق و مغرب چو تو بس دیدهاند
کــه ســرِ ایــشـان زتـن بـبـریـدهانـد...
393- خضر کشتی را برای آن شکست
کـه تـوانـد کـشـتی ازفجّار رست ...
397- گـفت موسی را به وحی دل خدا
کای گزیده دوست میدارم تو را...
414- خـویـشـتن را گـم مـکن یـاوه مکوش
که تو آن هوشیّ و باقی هوش پوش ...
415- خندهاش گیرد از آن غمهای خویش
چـون بـبـیـنـد مـستقرّ وجای خویش ...
416- هـم چـو مـرهـم ساکن و بس کارکن
چون خرد ساکن وز او جنبان سخن
418- ظاهرش را پشّهای آرد به چرخ
باطـنـش باشد محیط هفت چرخ
418- احمد ار بگشاید آن پرّ جلیل
تـا ابد مدهوش ماند جبرئیل ...
429- دیو بر دنیاست عاشق کوروکر
عـشـق را عـشـق دگر برّد مگر
435- عـقـده را بـگـشـاده گیر ای منتهی
عقدهی سخت است بر کیسهی تهی ...
436- عـاشـقـان را شادمانی و غم اوست
دستمزد و اجرتِ خدمت هم اوست ...
436- مرغ کاو ناخورده است آب زلال
انـــدر آب شـور دارد پــرّ و بــال ...
441- زنـدگی بـی دوسـت جان فرسودن است
مرگ حاضر، غائب از حق بودن است
441- ای مبدل کـرده خاکی را به زر
خـاک دیـگر را نـمـوده بـوالـبشر...
441- هرکه سازد زین جهان آب حیات
زو تـرش از دیـگران آیـد ممات
445- گـفـت ابـلـیـس لعـیـن دادار را
دام زَفتی خواهم این اشکار را ...
448- در زمانه مر تو را سه همرهاند
زان یـکی وافیّ و آن دو غدرمند ...
449- هوش را توزیع کردی بر جهات
مـینـیـرزد تـرّهای آن تـرّهــات ...
451- ایـن سـخـن در سـینه دخلِ مغزهاست
در خموشی مغز جان را صد نماست ...
460- یـار تـو چـون دشمنی پیدا کند
گُرّ رشـکِ حِـقدِ او بـیـرون زند ...
461- ای گرفتار سبب بیرون مپر
لیک عزل آن مسبّب ظن مبر...
462- بـا تـضـرع بـاش تـا شادان شوی
گریه کن تا بیدهان خندان شوی ...
468- از منی بودی منی را واگذار
ای ایـاز آن پوستین را یادآر ...
472- گفـت مجنون من نمیترسم ز نیش
صبر من از کوه سنگین است بیش ...
476- چـندگاهی بی لـب و بیگوش شو
وانگهی چون لب حریفِ نوش شو ...
490- شـیـخ گـفـتا خالقا من عاشقم
ور بجویم غیر تو بس فاسقم ...
493- گر نباشد جوع صد رنج دگر
از پی هیضه برآرد از تو سر ...
494- شـیـخ میشـد بـا مـریـدی بیدرنگ
سوی شهری نان در آنجا بود تنگ ...
495- آن یـکـی بـا شـمع بر میگشت روز
گرد هر بازار دل پر عشق و سوز ...
498- ایـن کـه فردا این کنم یا آن کنم
این دلیل اختیار است ای صنم...
501- هـم چـنـیـن تـأویـل قد جفّ القلم
بهر تحریض است بر شغل اهمّ...
513- با بُتِ زنده کسی که گشت یار
مرده را کی در کشد اندر کنار...
542- مرگ همسایه مرا واعظ شده
کسب و دکّان مرا بر هم زده ...
553- تـن فـدای خـار مـیکرد آن بلال
خواجهاش میزد برای گوشمال ...
567- راسـت فـرمـود آن سـپـهدار بـشر
که هر آن کاو کرد از این دنیا گذر ...
582- مه فشاند نور و سگ عوعو کند
هـرکسی بـر خلقـت خود مـیتند
585- هـر ولی را نوح وکشتیبان شناس
صحبت این خلق را طوفان شناس
587- هر شبی تدبیر و فرهنگم به خواب
هم چو کشتی غرقه میگردد در آب ...
602- ای فغان از یار ناجنس ای فغان
هـمنـشـیـن نیک جـویـید ای مهان
603- در پی خوباش و با خوشخو نشین
خـو پـذیــریّ گُـل و روغـن بـبـیـن ...
613- راه لــذت از درون دان نـــز بـرون
ابلهی دان جستن از قصر و حصون ...
614- زین حجاب این تشنگان کف پرست
زآب صـافـی اوفـتـــاده دور دسـت ...
641- زیـن سبب پیغمبر با اجتهاد
نام خود وآن علی مولا نهاد ...
|
امتـــــیاز مطلبــــ : 28
|
تـــــعداد امتـــــیازدهندگــــان : 10
|
مجموع امتـــــیاز : 10
|
موضــوعـاتــــــــ مــرتـــــبــــط: , , |
|